قسمت بیست و هفتم مسابقه رمان از دیار حبیب

امـام،خشـمگین و بـاصـلابت به جنـازه حبیب نزدیـک میشود. آنسوي‌تر به خاطر سـر حبیب مشاجره درگرفته است. سه تمیمی هرکدام خود را قاتل حبیب می‌شـمارند و سـر را براي خود می‌خواهند. دعوا که بالا میگیرد،
بدیل ازحق خود صرفنظر میکند و مشاجره حصین و آن تمیمی دیگر شدت می‌یابد.حصین میخواهد سر را بر گردن اسب خود بیـاویزد، در اردوگاه بگردد و به همه بگویـد که من حبیب‌بن‌مظاهر را کشـته‌ام. و آن تمیمی دیگر میخواهـد که سـر را براي ابن‌زیاد ببرد وجایزه‌اش را بگیرد. عاقبت به پادرمیانی افراد لشـکر قرار میشود که هر کـدام بهره خود را ازسـرحبیب ببرنـد؛ ابتدا حصـین سـر را در میان اردوگاه بگرداند و بعد به تمیمی دیگر تحویل دهد تا او نیز جایزه خود را بگیرد. امام در شـگفت از اینهمه
خباثت دشـمن، نگاه از آنان برمیگیرد و بر سر جنازه حبیب فرود می‌آید. خطوط پیشانی امام آشکارا فزونی میگیرد، چهره امام در هم میرود و غمی جگرخراش درچشـمهایش می‌نشـیند، چشم به جاي خالی سـر حبیب میدوزد و میگوید: مرحبا به تو اي حبیب! تو آن اندیشـمندي بودي که یـک شـبه ختم قرآن میکردي. کمر امـام از غم دو تـاشـده است و برخاسـتن از زمین برایش دشوار است. در عاشورا هر جا غم امام جگرسوز میشود، امام پرده‌اي دیگر ازسـر کائنات کنار میزند و خدا را به معاینه دعوت
میکنـد. یـک جـا خون تـازه علی‌اصـغر را به آسـمان پاشـیده است و به خـدا گفته است: چه باك اگر اینهمه غم، پیش چشم تو ظهور میکنـد؟ و اینجا نیز تکیه‌اش را به دست خـدا میدهـد و از جا برمیخیزد و میگوید: خودم و دسـته‌گلهاي اصـحابم را به حساب تو میگذارم، خدا!
دیدگاه ها (۱)

قسمت بیست و هشتم مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست‌و‌نهم و آخر مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست و ششم مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست و پنجم مسابقه رمان از دیار حبیب

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط